رمان بی دی اس ام instagram

Hair and makeup tests. Model castings. Final fittings and alterations. All at the same time. That’s #NYFW for fashion designer Christian Cowan (@christiancowan). “It kind of feels weirdly under control, which scares me maybe even more, Christian said two days before his fashion show. “I feel like there should be some huge issue we’re dealing with. (Better to save the drama for the runway.)
For his latest collection, Christian was inspired by the excess of modern culture. He used watches, crystals and lots of neon to poke fun at the concept that more is more.
Christian is also proud of having a diverse runway that includes plus-size models and trans models. “I never grew up wanting to dress just one type of woman. That wasn’t the dream, he says. “I want to dress all kinds of women.
Today on our IGTV channel, the young designer invites us into his studio and backstage at his show.

2,345 23,63

Photo by @kevinfaingnaert // For the intrepid traveller who’s prepared for ever-changing weather, the Faroe’s remote landscape of unspoiled moorlands, dramatic fjords and bird-rich cliffs are rewarding. Especially when it is covered with beautiful white snow. #faroeislands

149 34,162

Below the Surface | Photograph by Marjan Radovic (@marjan41)
.
Free diver Mirela Kardašević trains in Cavtat, Croatia. After much intense practice, free divers can hold their breath for minutes at a time.

Today we are featuring @natgeoyourshot photographs selected for @natgeo “Photo of the Day. To see more, go to natgeo.com/pod. #YourShotPhotographer

رمان بی دی اس ام instagram

69 12,82

El Nido – The Philippines ✨😍😍😍✨ Picture by ✨✨@timothysykes✨✨ go follow this self-made millionaire who travels the world while teaching others how to become millionaires too!

65 75,729

“Winter wonderland❄️ writes @bergerblancbeauty
#dogsofinstagram

178 3,419

Photo by @noralorek | Dandan, Wessam, and Ibrahim, from Daraa in Syria, met in Calais, France, at the end of 215 and moved in together shortly thereafter. Back then there were about 3,5 refugees in a camp called Jungle and new arrivals every day. In the first few months, they tried to reach UK by climbing on trains and trucks, but in the end they managed to collect money and pay for smugglers. Even then, they failed dozens of times. Since July 216, all three have been with their relatives in the UK. This picture was taken at their Calais shelter earlier that year. According to Help Refugees, 9,16 men, women, and unaccompanied children were living in the Calais Jungle in tents or temporary shelters they’d build themselves and decorated with blankets. They all had the same goal: to enter the UK. In October 216 the Jungle was demolished. Now many refugees live in Calais in tents, still trying to cross the border to the UK.

257 5,557

The patterns and colors of nature are amazing – the ranger who issued our permit to hike here referred to this canyon as “nature’s Sistine chapel and I totally get it 😍
Initially formed by water erosion in the Jurassic period, it’s sandstone walls are now primarily sculpted by the wind 💨 🏜

151 7,168

#FotoDelDía | Mientras navega en el océano, un marinero limpia la cubierta roja de un barco. El fotógrafo de Your Shot, Zay Yar Lin, tomó esta imagen con un teléfono móvil en algún lugar del océano Atlántico.
📷: ZAY YAR LIN

7 1,86

We come full circle to where we began our Brazil adventure: Rio de Janeiro. .

The view is from atop Corcovado mountain, just below the 3m/98ft Art Deco statue of Cristo Redentor (“Christ the Redeemer). We took the rack railway tram up 22 feet, through the Tijuca Forest National Park for one of Rio’s best views. (Another is from Sugarloaf mountain, seen in the distance here.) .

Rio is the final stop of our @gadventures Wonders of Brazil Tour (full itinerary link in bio). This visit, we took a couple more days to fill up on Copacabana and Ipanema beaches, street art in Santa Teresa, a walking tour including Lapa and the downtown, more than a few visits to sushi bars, live music, nibbling and noshing on acai, gelato, selgados, and moqueca (fish stew), and a bit of caipirinha sampling. .

Sure, we know there’s more to Rio, but we ran out of time. What did we miss? Feel free to suggestwe’ll take it up on our next visit!
.
.
#hosted #sponsored .
.
.
.
#gwanderers #gadventures #rio #brazil #riodejaneiro #cristoredentor #lppathfinders

3 28

© Inkphy.

#واله 
#صد_وهشت 

بعد از اينكه اروم شدم روي تخت نشوندتم
در جعبه رو باز كرد

ماكسي بلند ابي أسماني كه تقريبا ميشه گفت دكلته بود اما دستكش هاي بلند تا روي ارنج داشت
پارچه لباسم براق و خوشگل بود
روي يقه و قسمتي از پشت لباس سنگ دوزي ابي فيروزه اَي داشت
با ذوق به سينه ريز ظريف فيروزه توي جعبه نگاه كردم
عين سنگ دوزي هاي لباسم بود
لباس رو به سختي تنم كردم
جلوي اينه ايستادم كه متوجه شدم زخم روي شونه ام مشخصه
گيج بودم
مات به زخم روي شونه ام نگاه ميكردم
باز داشت گريه ام ميگرفت

ياد شال بلند ابي كه براي لباس مجلسي بود افتادم
از تو كمد برداشتم و مدل مصري روي شونه ام انداختم
اينجوري يكم هم از باز بودن يقه لباسم گرفته ميشد

هركاري كردم نتونستم زيپ لباس رو بكشم
با ذوق از اتاق بيرون اومدم :
واي تيام محشره فكر نميكردم انقدر سليقه داشته باشه

با نگاه غرق عشق و تحسين بهم خيره شد:
چقدر زيبا شدي سدناي من

موهامو با يك دست گرفتم و گفتم :
مياي زيپ لباسم رو ببندي نتونستم
با شيطنت نگاهم كرد
هر موقع اينجوري ميشد عين پسر بچه هاي شيطون و لجباز ميشد چهره اش
زيپ لباس رو بالا كشيد و از پشت بغلم كرد
نفس هاش كه به شونه ام ميخورد قلقلكم ميومد

ريز خنديدم
اروم توي گوشم زمزمه كرد:
خيلي دوست دارم اگه تو هم يك خورده از اين علاقه كه من بهت دارم رو داشته باشي خوشبخت ترين ميشيم باور كن
دستامو گذاشتم رو دست هاش كه دور كمرم حلقه شده بود :
تيام من عاشقتم فقط قول بده هيچ وقت تنهام نذاري
باز بغضم تركيد
از گريه كردنم خوشش نميومد
دستشو زير چونه ام گذاشت و سرم رو بلند كرد:
قول ميدم تا موقع مرگم كنارت باشم فقط خانم كوچولو ديگه حق گريه نداره باشه ؟

يك قطره اشكم از گوشه چشمم لغزيد :
خدا نكنه ديوونه

#واله 
#صد_وهفت 

تيام كه داشت فكر ميكرد نگاهم به شيشه خورد
ياد كار هاي ياشار افتادم
يه جورايي ته دلم ، دلشوره موج ميزد
اگه همين صلوات فرستادن هاي زير لب نبود حتي نميتونستم ظاهرم رو اروم نشون بدم
-سدنا به چي فكر ميكني
از فكر بيرون اومدم :
ه..هيچي

چونه ام رو با دست فشار داد :
مطمئني
سريع گفتم :
اره چيزي نيست

باشه اَي گفت و جعبه رو به دستم داد

با نگراني گفتم :
خب شرط هات چي بود

تيام نگاه كنجكاوي كرد :
شرط هام رو گفتم اصلا نشنيدي

شرمگين سرم رو پايين انداختم:
ببخشيد -من ميرم بيرون لباس عِوَض كردي صدام كن

از در كه بيرون رفت بغضم تركيد
ميترسيدم
اگه يك روز ميفهميد چي ميشد
اگه ولَم ميكرد
ترس از دست دادنش ديوونم ميكرد

صداي در اومد :
سدنا بيام تو
سريع با گوشه استين لباسم اشكم رو پاك كردم :
بيا بيا

نگاه دقيقي بهم انداخت
بي حرف دست هاش رو باز كرد :
بيا ببينم چي اين خانم كوچولوي لوس رو ناراحت كرده

چقدر مهربون بود
بهش بد كرده بودم
نبايد بهش دروغ ميگفتم

خودم رو توي اغوشش گم كردم و با حال جفتمون گريه كردم
مرد من مرد بود
مرد من قوي بود
پناه بود
مرد من مرد من بود
سرم رو ناز ميكرد و اروم ميگفت:
هيشش خانم كوچولو من اينجام نترس

#واله 
#صد_وشش 

تو اين چند روزي كه به عروسي مونده بود چندباري پيش نفس و بچه ها رفته بودم
ماعده خيلي از مظفر خوشش اومده بود و تقريبا بيشتر وقت هارو پيش مظفر سپري ميكرد
نفس روز به روز با علي صميمي تَر ميشد و تنها هستي بود كه ترجيح داده بود به كمك مادر بزرگش به شيراز بره

حنابندون شب قبل عروسي ام بود
از ١٠ صبح با ماعده رفتم ارايشگاه
اول از همه اپيلاسيون بدنم انجام شد و بعد ارايش صورت و موهام بود
ساده بود اما چهره ي جديدي ازم ساخته بود

ماعده هم تند تند ازم عكس ميگرفت و ميگفت خاطره ميشه
تيام ساعت ٥ اومد دنبالم
ماعده رو رسونديم خونه و بعد براي لباس عِوَض كردن به خونه برگشتيم
تيام همه اش سر به سرم ميذاشت دائم لپم رو ميكشيد و ميگفت بانمك شدي
با جيغ گفتم :
تيام انقدر به صورتم دست نزن ارايشم خراب ميشه

از دستش فرار كردم و روي اپن نشستم
از روي مبل بلند شد:
سدنا چيزي ميخوري

لب ورچيدم :
نه رژم خراب ميشه

از روي ميز سيبي برداشت و گاز زد
با قهر گفتم :
جلوي من چيزي نخور برو لباسمو بيار ديگه

با انگشت به اتاق اشاره كرد :
بيا بريم لباستو بدم
ذوق زده أز رو اپن پريدم و جلو تَر از تيام وارد اتاق شدم

تيام از روي ميز جعبه رو برداشت
يخورده فكر كرد و گفت :
اينجوري كه نميشه دو تا شرط داره

لبه ي تخت نشستم و مشتاقانه گفتم :
بگم بگو چه شرطي

پارت اخر شب خوش

#واله 
#صد_وپنج 

تيام با نگراني كمكم كرد مانتو ام رو در بيارم :
ببينم
چرا خبر ندادي بهم
با ناراحتي و استرس در حالي كه به دروغ جديدم فكر ميكردم گفتم :
خب
خب از درد ضعف رفت بدنم
فشارم افتاد بي هوش شدم
گوشي ام هم نميدونم كجاس گم شده فكر كنم
تيام با عصبانيت كمكم كرد روي مبل دراز كشيدم
با نگراني پانسمان رو
برانداز ميكرد

با خنده ي الكي گفتم :
الان خوبم ها

دست هاش رو قاب صورتم گرفت :
مواظب خودت باش سدنا
من دلم به تو بودنت خوشه
حداقل واسه دلخوشي من مراقب خودت باش

با خنده ابرو بالا انداختم :
به يك شرط
-بگو
+تو هم هميشه پيشم باشي و دوستم داشته باشي

در حالي كه من رو تو بغلش ميگرفت گفت:
از صبح داشتم از نگراني ميمردم
معلومه كه دوست دارم

بغلم كرد و همراه خودش وارد اتاق شديم
با لبخند به اتاق سبز ليمويي مون نگاه كرديم
رفت بيرون تا لباس عِوَض كنم
دوست داشتم حجب و حياش رو
اينكه خودش حدش رو ميدونست
تيشرت و شلوار راحتي با ضعف تنم كردم
بعد از اينكه كارم تموم شد صداش كردم

من رو توي بغلش گرفت و در حالي لامپ و خاموش ميكرد گفت :
شب بخير خانم كوچولو .
.
كامنت فراموش نشه 🙂

#واله 
#صد_وچهار 
چشم هام رو اروم باز كردم
همه جا برام تازگي داشت
علي روي صندلي نشسته بود و مضطرب پاي راستش رو روي زمين ميزد
با صداي أرومي گفتم :
ع..لي

علي با نگراني به سمتم اومد :
خوبي سدنا جان
با زبونم لبم رو خيس كردم :
اره خوبم چي شد -با هزار زور وارد خونه شدم
بيهوش افتاده بودي
مجبور شدم با ياشار كتك كاري كنم
انقدر خورده بود كه شُل تَر از نبرد و اين حرف ها بود

به پنجره نگاه كردم :
ساعت چنده
-ساعت پنجه

به دستم اشاره كردم :
كي اين تموم ميشه

علي از توي كيسه ابميوه اَي در اورد :
الان پرستار اينجا بود گفت اخراشه
-خب پس صداش كن بياد اينو از دستم در بياره

علي ابميوه رو كنارم گذاشت :
تا اينو بخوري منم اومدم

دكتر وارد اتاق شد :
خانم تاراج بهتريد
سر تكون دادم :
بله
به شونه ام اشاره كرد :
شيشه رو از توش در اورديم و پانسمان كرديم
چيز خاصي نبود اما بهتره تو اين چند روز تميزش كنيد
با بيحالي روي تخت نشستم
پرستاري وارد شد و سرم رو از دستم بيرون كشيد
تشكربي جوني كردم و با كمك علي از بيمارستان خارج شديم

تمام هزينه رو علي حساب كرده بود
منو دم در خونه ي خودمون رسوند و رفت
در و باز كردم و وارد خونه شدم
تيام كلافه و عصبي روي مبل نشسته بود
با ديدنم
بِه سمتم اومد :
هيچ معلوم هست از صبح كجايي

با استرس نگاهش كردم
نبايد واقعيت رو بهش ميگفتم
مگه بايد خبر دار ميشد از اينكه من قبل از اون صيغه كسي بودم
بهتر بود از امروز ندونه
براي همين گفتم :
چيز ..
تو پاساژ از يك لباس خوشم اومد
رفتم پرو كنم
توي اتاق پرو شيشه خورد بود
پام ليز خورد افتادم شيشه رفت تو
شونه ام بخاطر همين
تا الان بيمارستان بودم

رمان بی دی اس ام instagram

#واله 
#صد_وسه 

با پيچيده شدن موهام دور دستش سرم با بالا كشيده شد
حس ميكردم پوست سرم داره كنده ميشه سر پا ايستادم و با درد سعي ميكردم دست هاي ياشار و پس بزنم
بالاخره گوشي رو از زير تخت پيدا كرد
به سمت پنجره بالآي تختش پرت كرد كه باعث شد
شيشه ي پنجره هزار تكه بشه و روي تخت پخش بشه

بدن بي جونم رو روي تخت پرت كرد
با سوزش شونه ام از درد اَي بلندي گفتم
ياشار به سمتم خم شد
صورتي كه از عصبانيت قرمز شده بود رو بهم نزديك كرد

نفس هاش به صورتم ميخورد
بوي گند اون زهر ماري حالم رو بدتر ميكرد
از ترس فشارم افتاده بود
دستش كه به تيشرتم رفت با التماس گفتم :
تروخدا ياشار من زد دارم
كمي نگاهم كرد
خواستم ادامه بدم كه داد زد :
خفه شو خفه شو خفه شو

چشم هاش حالت عادي نداشت
سرخ شده بود و دو دو ميزد
روم خيمه زد
هرلحظه حس ميكردم شيشه خورده هاي روي تخت بيشتر تو بدنم فرو ميره

با صداي زنگ خونه اميدوار جيغ زدم :
كمك يكي كمك كنه

سرم گيج ميرفت
تمام محتويات معده ام رو توي دهنم حس ميكردم
ياشار از روم بلند شد و به سمت اتاق رفت
اخرين جيغم رو زدم و از ترس و وحشت بي هوش روي زمين افتادم .

#واله 
#صد_ودو 

با خيسي صورتم تكون ريزي خوردم :
سدنا سدنا چشماتو باز كن
باز كن اون لامصب ها رو ديگه

با چشم هايي كه تا ميديد دور أطراف و نگاه كردم
گيج و منگ سرم رو كه درد ميكرد و دست زدم
اينجا كه خونه بود

با حالت زاري بِه ياشار نگاه كردم :
من
من اينجا چكار ميكنم

با اخم گفت نميذاشتي حرف بزنم واسه همين مجبور شدم
از روي تخت بلند شدم و به سمت در رفتم
دستگيره رو كشيدم
در قفل بود
با حرص در حالي كه هنوز سرم گيج ميرفت با صداي تحليل رفته اَي گفتم :
اين در و باز كن
شالم افتاده بود و موهام دورم ريخته بود
به سمتم اومد:
شيشه مشروبي دستش بود
كمي ازش خورد و دور دهنش رو پاك كرد :
ميخوام ثابت كنم دوستت دارم

نگاهش به موهام و گردن لختم افتاد
با يك قدم فاصله مون رو جبران كرد و رو به روي ايستاد

با التماس گفتم :
نه ياشار تروخدا
دست راستش رو دور كمرم پيچيد
با گريه سعي ميكردم دستش رو از روي كمرم بردارم
مانتو ام رو با يك حركت از بدنم در اورد

حالا تنها يك تيشرت پوششم رو حفظ ميكرد
سعي ميكردم خودم رو از بغلش بيرون بكشم
با صداي حريصي گفت :
اروم باش گنجشك كوچولو
با ناخن هاي بلندم چنگي به صورتش انداختم كه با داد پرتم كرد روي زمين

مانتوام روي زمين افتاده بود

ياشار حواسش به اينه بود
گوشي ام توي جيب مانتو ام بود

علي داشت زنگ ميزد
دكمه أتصال و زدم و گوشي رو زير تخت انداختم
با تمام توانم داد زدم :
علي من خونه ياشارم كمك كن تروخداا

با ضربه لگدي كه به شكمم خورد چشم هام براي لحظه اَي رفت

از درد جيغي زدم و پاي ياشار و چنگ زدم

#واله 
#صد_ويك 

با استرس نگاهش كردم :
ب..له

به ماشين اشاره كرد :
سوار شو

با اخم نگاهش كردم
چقدر پرو بود أين مرد
-چشم امر ديگه

به سمتم اومد و دستم رو گرفت :
بايد با هم حرف بزنيم
دستم رو ازتوي دستش بيرون كشيدم :
ما هيچ حرفي نداريم كه باهم بزنيم -فقط دو دقيقه بعدش تموم
كمي سست شدم
ميخواستم بفهمم چي باعث شده كه الان اينجاست از طرفي هم بايد متوجه ميشدم كي بهش ادرس و تلفن خونه ي ما رو داده
براي همين سوار ماشين شدم
ماشيني كه يك مدت تمام خاطراتم داخلش هك شده بود

با استرس با پايين شالم بازي ميكردم
ماشين رو روشن كرد
با اخم و استرس گفتم :
مگه نگفته دو دقيقه
با ناراحتي گفت :
اندازه يك ابميوه هم ارزش ندارم
ناچار سرم رو پايين انداختم :
باشه

ده دقيقه بعد جلوي ابميوه فروشي نگه داشت

بعد از خريدن دو تا اب پرتغال
توي ماشين نشست

ابميوه رو با لبخند سمتم گرفت :
ميدونم دوست داري

ابرو بالا انداختم خب كه چي
به بيرون اشاره كرد :
هوا گرمه بخور
كمي نگاهش كردم و كمي از ليوان ابميوه ام رو سر كشيدم
مزه اش با اب پرتغال جور در نميومد

اما بيخيال تَر از هميشه تمام ابميوه رو سر كشيدم
به صندلي تكيه كردم :
خب كارت رو بگو -ميخوام برگردي

با خنده گفتم :
چي ميگي ديوونه شدي من دارم ازدواج ميكنم
بهم نزديك شد

سرم گيج ميرفت
انگار ماشين در حال چرخيدن بود
+ولي اگه تو بخواي ميشه

دستش رو روي گونه ام گذاشت
خواستم دستش رو پس بزنم كه سرم گيج رفت و با تاريك شدن دنيا از حال رفتم .
.
.
پليد شدم ديگه😈
پارت اخر شب خوش

#واله 
#صد 

شب رو با هزار فكر گذروندم
اينكه شماره ي تلفن خونه ي دو نفره ما رو از كجا پيدا كرده ازارم ميداد

با سر و صدا از خواب بيدار شدم
تيام بود
موهاش رو شونه كرد :
من ميرم كار هاي تالار و بكنم تو هم زودتر برو براي بار اخ با مامان پرو كن لباستو
باشه اي گفتم و موهام رو أز جلوي صورتم كنار زدم
با صداي بسته شدن در با عجله به سمت گوشي ام دويدم
سه تماس از دست رفته ياشار
گوشي ام رو روي مبل پرت كردم و با ناراحتي لقمه اَي نُون پنير براي خودم گرفتم
نميدونستم چرا دلم شور ميزنه
كلافه لباس هام رو پوشيدم و از خونه بيرون اومدم

با ديدن سوناتا سفيد سر كوچه استرس تمام وجودم رو گرفت اما با فكر اينكه ياشار ادرس جديد خونه مون رو نداره به خودم به خودم دلداري ميدادن
هر لحظه كه به ماشين نزديك ميشدم استرس بيشتر توي وجودم رخنه ميكرد

از ماشين رد شدم كه صداي در ماشين و پشت بندش صداي ياشار اومد :
سدنا

#واله 
#نود_وهشت 

همه ي كار ها خيلي زود داشت جلو ميرفت
همه ي خانواده توي ايران جمع شده بودن و در حال خريداري جهاز بودن اما تيام دائم اخم هاش توي هم بود
ميدونستم دوست داشت خودش جهاز رو بخره اما نميخواستم توي خرج بي افته
براي اينكه از ثروت باباش استفاده نكنيم به يك خونه ي ١٠٠ متري قانع شدم

جهاز رو هم چيده بوديم

فقط حلقه رو خود تيام خريده بود و ما هر چي أصرار كرديم نشونمون نداد و گذاشت واسه عروسي كه مثلا من رو سوپرايز كنه

هر روز كه به عرويسيمون نزديك ميشد علاقه ي من به تيام بيشتر و بيشتر ميشد و ديگه براي نديدنش بي تاب بودم
با شادي در باز كردم
تيام همراهم نبود و من براي بار اول ميخواستم تنهايي وارد خونه مون بشم

خونه نوساز بود تو كل ساختمون ده واحدي شش واحدش پر شده بود بقيه خالي بودن

اشپزخونه ي بزرگي داشت
وسايل خونه تمام به سليقه ي خودم و تيام بودن
أز سوزنش بگير تا سرويس تخت
اما فقط يك اتاق بود كه از اول ورودم به خونه قفل بود
هرچي اصرار كرديم كه در وباز كنه گفت اونجا إنباره و نميشه بازش كرد
تمام وسايل خونه روي سفيد زرشكي گرفته بوديم
اما اتاق خوابمون رو سبز و ليموي انتخاب كرده بوديم
رو تختي سبز روشن و پرده هاي سبز ليمويي
عاشق خونه اَي كه دوتايي با هم ساخته بوديم شده بودم

كار ها كه تموم شد عمو همه رو براي شام به رستوران و از بابا براي اين ازدواج تشكر كرد

فقط ده روز تا عروسي مونده بود و من براي عروسي مون لحظه شماري ميكردم -تيام چرا اخمويي

ميدونستم خيره شدنش به تلوزيون الكيه و غرق فكره

از روي مبل بلند شدم و به سمتش رفتم :
گوشاتون هم سنگينه نه ؟

كلافه تلوزيون و خاموش كرد و بلند شد
با ناراحتي گفتم :
دارم صحبت ميكنم ها

#واله 
#نود_وهفت 

با خنده پهني كش بردم رو روي زمين نشستم
با لبخند مهربوني دستي توي موهام كرد :
اين موهارو دوست دارم
از پايين نيم نگاهي كردم و گفتم :
منم دوست دارم
تك خنده اي كرد و با دقت موهام رو سه قسمت كرد
با لبخند در حالي كه موهام رو مي بافت شروع
به خوندن كرد :
ماه پیشانو – دریا دادور
گفتمش: آهای ماه پیشانو، گفت:
جون جونم؟ جون جونم آی جون جونم؟
گفتمش: بگو غنچه گل کو؟ گفتش:
لبونم، جون جونم آی جون جونم
گفتمش: چرا ماه پیشانو هربونی؟
گفت: می خوام بسوزونمت تا قدرم بدونی
گفتمش: برات خونه می سازم از خشت و گِل
گفت: اگه دوسم داری جون، بده تو خونه دل
گفتمش: بیا ماه پیشانو پیمون ببندیم گفت: باشه ولی قول بده که دایم بخندیم گفتمش: دروغ میگی ماه پیشانو تو مستی
گفت که باور کن با تو میمونم تا تو هستی
گفتمش: فدای غمزه ت گردم، دلخوشم که تو رو نومزد کردم
زیر پات می شینم دو زانو، آی ماه پیشانو جان، ماه پیشانو

با لبخند براش دست زدم
صداش جادو ميكرد با اين دل عاشقم

#واله 
#نود_وشش 

صورتم رو با عجله و ترس پاك كردم

شلوارم رو درست كردم
دكمه هاي مانتو ام رو بستم
يادم نميومد ديگه چي گفته بود

با صداي در به خودم اومدم

با دست هاي لرزون در و باز كردم
اول از همه به صورتم نگاه كرد
لبخندي زد
به شلوارم نگاه كرد
سر تكون داد
دستي به مانتو ام كشيد :
خوبه

سرش رو بالا اورد كه چشمش به موهاي بازم خورد
اخم كرد

نزديكم شد

براي ديدن صورتش بايد سرم رو بلند كردم
چونه ام كاملا روي سينه ي ستبرش بود

از پايين چقدر ترسناك و جذاب بود
با يك حركت موهام رو توي دستش أسير كرد
با كشيده شدن موهام و سوزش كف سرم ناخوداگاه از درد اَي أرومي گفتم
با شنيدن اَي گفتم لبخندي زد
موهام رو بيشتر كشيد كه باعث شد روي پنجه بلند بشم

با درد و التماس دست هام رو روي دستش گذاشتم :
اَي تيام تروخدا غلط كردم يادم نبود

با اخم گفت :
خوشم نمياد يك حرف و دو بار تكرار كنم فهميدي
با درد گفتم :
أره اره ببخشيد

موهام رو رها كرد :
حالا عين يك دختر خوب برو كش بيار موهات رو ببافم .
.
كامنت فراموش نشه 🙂💕

#واله 
#نود_وپنج 

نگاهي به خودم انداختم
مانتو مشكي كوتاه
شلوار سفيد كه كمي بالا كشيده بودمش و پا بند بسته بودم
كفش اسپرت مشكي
شال رو ازاد روي موهام انداخته بودم
عينك دودي روي موهاي بازم گذاشته بودم
رژ زرشكي مات و خط چشمي كه چشم هام روخمار تَر نشون ميداد
عطر شيريني هم زده بودم

با اخم نگاهم كرد :
موهات رو ببند
ارايشت رو پاك كن
شلوارت رو هم بكش پايين
به مانتو ام اشاره كَرد :
اين بي صاحب رو هم ببند

با ناراحتي نگاهش كردم :
اما .. روي مبل نشست :
پنج دقيقه وقت داري همه ي اين كار ها كه گفتم رو بكني وگرنه برات بد ميشه
به ساعت مچي اش نگاه كرد :
تيك تيك داره ميره

به سمت دستشويي دويدم

درحالي كه با شيرپاك كن ارايشم رو پاك ميكردم زير لب بد و بيراه ميگفتم
با صداي در دستشويي به خودم اومدم:
صداي وز وز مياد تو هم ميشنوي ؟

با ترس گفتم :
من نه نه بابا چه صدايي اب نميذاره چي شده مگه

با شيطنت گفت :
هيچي ولي فقط سه دقيقه مونده

#واله 
#نود_وچهار 
يك هفته اَي از اون بيمارستان برگشتنم ميگذشت

قضيه ي ازدواج رو به خانواده
گفته بوديم و اون ها هم راضي به اين وصلت بودن

قرار بود اخر اين هفته دو خانواده بيان تا خريد و مراسم هارو انجام بديم

تيام گفته بود كه ديگه به دبي بر نميگرده و ميخواد توي ايران زندگي جديدي رو برپا كنه

با صداي تيام از توي اتاق بيرون اومدم:
سدنا
سدنا بيا ديگه خانمم نيم ساعته رفتي حاضر بشي
شالم رو روي سرم انداختم و از پله ها پايين اومدم :
بله بله بله
چقدر سدنا سدنا ميكني

روي مبل نشسته بود و سرش به گوشي اش گرم بود

با لبخند سرش رو برگردوند اما با ديدن من اخم جاي لبخند و گرفت

با تعجب نگاهش كردم :
تيام چي شد

بلند شد و به سمتم اومد :
اينحوري ميخواي بياي
..
.
.
.
كامنت فراموش نشع پارت اخر شب خوش

#واله 
#نود_وسه 

بعد از معاينه تيام با دستي پر از ميوه وارد اتاق شد:
خانم خانم ها
حالت خوبه شيرين عسل

با لبخند بيجوني نگاهش كردم
خوراكي ها رو روي ميز گذاشت و كنارم نشست :
وقتي بيهوش بودّي داشتم ديوونه ميشدم

خم شد و دستم رو بوسيد :
مرسي كه هستي
با شادي نگاهش كردم :
مرسي كه اومدي تو زندگيم

با تعجب نگاهم كرد
از تصميمي كه گرفته بودم راضي بودم
شايد تيام وانيلا بود اما دوستم داشت
من ميخواستم وارد يك دنياي پر از عشق بشم
ميخواستم كمبود هاي رابطه با ياشار رو تيام جبران كنه
با گيجي گفت :
يعني تو
يعني تو پيشنهاد ازدواج من رو قبول كردي؟

با لبخند سر تكون دادم
با شادي صورتم روبوسيد :
خدايا شكرت
خدايا ازت ممنونم

به قربون صدقه هاش گوش ميدادم كه چشم هام سنگين شد و توي عالم خواب فرو رفتم
.
.
.
كامنت فراموش نشه

#واله 
#نود_ودو 

صدا هاي محوي ميومد :
خانم تاراج درسته
مردي با صداي خسته و خش داري گفت :
بله درسته -چند روزه اينجا بستري ان
مرد باز با صداي خسته اش گفت :
سه روز ميشه بگيد پزشك خودش كجاس كه من مجبور نشم انقدر به شما توضيح بدم -كاري براشون پيش اومده مجبور شدن رفتن
+ پس به اون دفتره بي صاحب اون نگاه كنيد همه ي أونا نوشته شده انقدر منو به حرف نگير -اقا چتونه
چشم هام رو به سختي باز كردم
تشتم بود
لب هام خشك خشك شده بودن و گلوم ميسوخت
زمزمه كردم :
ا..اب

تيام روي صندلي نشسته بود
با شنيدن صداي من نگاهم كرد
به سمتم پريد :
سدنا
سد
عزيزم
فدات بشم
فرصت نداد و روم خم شد
تند تند صورتم رو ميبوسيد و قربون صدقه ام ميرفت
به تذكر هاي دكتر توجه نميكرد
چشم هام سنگين بود
باز زمزمه كردم :
ا..اب
تيام با مهربوني و بغض گفت :
جانم سدنا
اب ميخواي فدات بشم
پارچ روي ميز رو برداشت
خواست به لبم نزديك كنه كه دكتر داد زد :
پرستار اين اقا رو ببر بيرون نميذاره كارم رو بكنم
تيام اخمي كرد و عين پسر بچه ها روش به سمتم برگردوند

كمكم كرد اب رو بخورم

اب رو كه خوردم
خم شد و گونه ام رو بوسيد :
اخي هواي و باروني زندگي ام دوباره افتابي شد

دكتر گفت :
اقا

تيام ازم دور شد :
تا معاينه كنه من برم برات خوراكي بگيرم جون بگيري فدات بشم

از اين رفتار هاش خنده ام گرفته بود
با شوق و ذوق از اتاق بيرون رفت
دكتر با خنده گفت :
همسرتونه
ناخوداگاه با صداي خش داري گفتم :
بله

لبخند زد :
مبارك باشه خيلي بهم ميايد

لبخند بي جوني زدم

#واله 
#نود_ويك 

به خونه رسيدم
در و باز كردم و شالم رو روي مبل انداختم
مانتو ام رو از تنم در اوردم و از تو يخچال بطري اَب رو برداشتم
يك نفس سر كشيدم و توي سينك پرتش كردم
نميدونستم بايد چكار كنم
صداي تيام تو سرم اكو ميشد :
سدنا من عاشقتم
عاشقتم
عاشق
عشق
عشق
عشق

كلمه ي عشق توي سرم تكرار ميشد
با جيغ گلدون رو روي زمين پرت كردم
لعنت بهت ياشار
لعنت بهت
لعنت بهت

با اشك روي زمين نشستم
صداي گريه ام توي خونه ميپيچيد
كش موهام رو باز كردم و پرتش كردم روي زمين

موهاي بلندم دورم ريخته بود
حركاتم دست خود نبود
چهره ي ياشار از جلوي چشم هاي كنار نميرفت

حس ميكردم روي صندلي نشسته و دارم نگاهم ميكنه

شيشه خورده اَي برداشتم
دستم كمي بريد
به سمت صندلي پرت كردم

ياشار ناپديد شده بود
صداي خنده هاي پگاه توي سرم ميپيچيد:
اين جن..ده ها رو هم ميندازم بيرون

با گريه گفتم :
لعنت به همتون

از شدت گريه تنم به لرزه افتاده بود
دستم رو روي زمين گذاشتم تا بلند شم
به سوزش دستم توجه نميكردم
از جام بلند شدم
كمي پام ميسوخت

بايد خنك ميشدم
گرممه
گرمه

خون چكه چكه روي پاركت ميريخت

به سمت حموم با دست و پاي خوني قدم بر ميداشتم
اب سرد و باز كردم و زيرش ايستادم
صداي داد هاي ياشار با قهقه هاي پگاه قاطي شده بود

سرم گيج ميرفت
سردم بود اما قدرت اينو نداشتم كه دستم رو بِه شير برسونم
كف وان نشستم
دندون هام بهم ميخورد
اب با خوني كه از دست و پام مي اومد قاطي ميشد

تمام بدنم ميلرزيد

ديگه چيزي نميفهميدم
دست و پام بي حس شده بود

صدا ها قطع شده بودن و ديدم تار تار شده بود

چشم هام روي هم افتاد فقط لحظه هاي اخر صداي گنگ سدنا سدنا گفتن يك نَفَر رو ميشنيدم

#واله 
#نود 

با غم نگاهم كرد :
چرا سدنا -من .. من واقعا نميدونم چي بگم اما
نياز دارم به فكر كردن

خم شد و سرم رو بوسيد:
فكر كن سدنا
راجع به دو نفرمون فكر نكن
راجع به دوست داشتنم فكر كن
سدنا فكر كن نذار اينجوري تموم بشه

با غم نگاهم كرد :
من خوشبخت ميكنم سدنا
فكر كن به اين سه ماه
سدنا من بخاطر تو تمام زندگي ام رو رها كردم تا با تو باشم
چون زندگي من تويي
تو اين سه ماه خيلي جلوي خودم رو گرفتم تا بهت فرصت بدم
تا ببيني ما بودنمون چجوريه
سدنا بمون تا بمونم
به قلبش اشاره كرد :
بمون تا اين قلب بازم به عشقت بزنه
مردد بودم :
من ..
من بايد فكر كنم

تمام صحنه ها با ياشار جلوي چشمك زنده شده بودن أز روز أولي كه ديده بودمش تا سه ماه پيش

من ياشار و دوست داشتم
پس چرا الان با اين حرف ها قلبم به تاب تاب افتاده بود

پس چرا عين قبل بِه ياشار فكر نميكردم
چرا هاي زيادي توي ذهنم بودن

درستش چي بود
اينكه پيشنهاد ازدواج تيام رو قبول كنم
يا سياهپوش نرسيدنم به ياشار باشم

بي توجه به تيام منگ و گيج از كافه با پاهاي لرزون بيرون اومدم

Pictame | Online Instagram Posts viewer

9

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *