خواص دارویی و گیاهی
نشانگذاری
عجب سازنده ی این علامت عرب دولاب است
نشانگذاری
عجب سازنده ی این علامت عرب دولاب است
ظاهرا چیزی درست کار نمی کند. ما تاثیرات این خطا را لاگ کرده ایم.
تا در کوتاه ترین زمان ممکن مشکل را برطرف سازیم.
رفتن به صفحه اصلی
1- شکویی، حسین، اندیشههای نو در فلسفه جغرافیا، انتشارات گیتاشناسی، سال 1375.
2- شکویی، حسین، جغرافیای کاربردی و مکتبهای جغرافیایی، انتشارات آستان قدس، سال 1368.
3- شکویی، حسین، فلسفه جغرافیا، انتشارات گیتاشناسی، سال 137.
4- شکویی، حسین، دیدگاههای نو در جغرافیای شهری، انتشارات سمت، سال 1372.
5- فرید، یدالله، سیر اندیشه در قلمرو جغرافیای انسانی، انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ سوم، سال 137.داروینیسم اجتماعی
6- ویلیام بنشاین، مکاتب سیاسی معاصر، ترجمه حسین علی نوذری.
7- توسلی، غلام عباس، نظریات جامعهشناسی، انتشارات سمت.
8- یان مکنزی و دیگران، ایدئولوژیهای سیاسی، ترجمه م. قائد.
9- ایولاکست، جغرافیا نخست در خدمت جنگ، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس، سال 1367.
Attribution-NoDerivs 3. Unported(CC BY-ND 3.) قانون بین المللی کپی رایت این نشریه
دیوید اسلوان ویلسون و علیرضا فدائیپور | ۱۰ آبان ۱۳۹۴ | عمومی | ۰ نظر
بحران اقتصادیِ سالهای پایانی دهه اول قرن بیست و یک شوک بزرگی به پنداشتهای اقتصادیای وارد کرد که برای بیش از یک دهه، مطلق و برگشتناپذیر تصور میشدند. دستهای رئی بازار، دستاندر کار تولید فاجعه شده بودند و پارادایمهای نظری غالب اقتصادی، در بهترین حالت قادر به پیشبینی بحران نبودند و در بدترین حالت، به خرابتر شدن وضعیت یاری رساندند. یادداشت پیشرو تلاش دارد تا از منظر نظریه تکامل به سراغ اقتصاد برود و ببیند آیا نظریه تکامل قادر به بهتر کردن اوضاع است؟
در سال ۲۰۰۸ هنگامی که نخستین بحران اقتصادی نسل کنونی آشکار میشد، یکی از دوستانم که مقام ارشد اجرایی یک شرکت تجاری بود، سوال قابل تاملی از من پرسید: «آیا نظریه تکامل چیزی برای گفتن درخصوص علل این بحران دارد؟»
افرادی همچون ما که خارج از حوزه علوم زیستی فعالیت میکنیم، عادت به پروراندن پرسشهای مقامات اجرایی نداریم. اما من این پرسش را سرشار از ایده یافتم و در این باب با همکارانم در «موسسه تکامل» صحبت کردم و دوستانم نیز نخستین مشوقان من بودند. دوران یاسآوری بود. بحران اقتصادی، موجب شد ضعفهای اساسی در فهم بنیادینمان از نظامهای اقتصادی برملا شود. پارادایمهای نظری غالب در اقتصاد، اعتبار خود را از دست دادند؛ چراکه در بهترین حالت قادر به پیش بینی بحران نبودند و در بدترین حالت، به خرابتر شدن وضعیت یاری رساندند. آیا نظریه تکامل قادر به بهتر کردن اوضاع است؟
البته علم اقتصاد از بدو پیدایشش، در برابر مداخلات بین رشتهای در حوزه کارش فغانش به آسمان میرود. این رشته در یک درگیری الاکلنگی مابین دو ایده، قطع شده است؛ ایده نخست اینکه ما به فرایندهای بازار جهت پیشرفت نیازمندیم و ایده بعدی اینکه یک اقتصاد سالم، نیازمند تنظیم است. پیشگامان اقتصاد سیاسی قرن هجدهم همچون آدام اسمیت، براین باور بودند که چنانچه اقتصاد را از بیرون هدایت نکنید بر مبنای سازوکارهای خود استوار خواهد شد. بنا به استدلال اسمیت، بدون مداخله مجریان، دستهای رئی خیرخواه از درون کارکرد بازار متجلی میشود. با این وجود، اسمیت هم تشخیص میداد که منافع فردی عریان اغلب برای جامعه به مثابه یک کل، طلوب خواهد بود. انقلاب صنعتی و رکود بزرگ اقتصادی، این خطر را به بهترین وجه به نمایش گذاشت. کمونیسم نمایانگر خطری متضاد است. بدین معنا که تنظیمات زیاده از حد، محکوم به رکود اقتصادی است. آنچه که چشمانداز اقتصادی فاقد آن است، وجود یک نظریه بسنده به منظور هدایت یک بستر میانی مابین این دو ایده است. به جای آن، سیاستها از دیدگاههایی درهم برهم، برگرفته از فلسفه، علوم اجتماعی و تجارب عملی نشات میگیرند.داروینیسم اجتماعی
برخی فکر میکنند یک نظریه صوری ریاضی، قادر به حل این خلاء نظری ملال آور است. در انتهای قرن نوزدهم اقتصاددان ریاضی فرانسوی، لئون والراس، درصدد ابداع «فیزیک رفتار اجتماعی» با الگوگیری از قوانین حرکت نیوتن بود؛ چنانچه رفتار کنشگران انسانی در یک نظام اقتصادی با دقتی برابر با مکانیک نیوتنی قابل تبیین باشد، دستاوردی درجه اول تلقی میشد. والراس در ۱۸۷۴ چنین نظریهای را ابداع کرد که با عنوان نظریه تعادل عمومی شناخته شد، اما عاقبت معیوب از کار درآمد. مدل او آنقدر مفروضات متعدد درخصوص قابلیتها و ترجیحات انسانی ایجاد کرد، که به چند اقتصاددان خبره نیاز داشت که بتوانند درخصوص انسان به شیوهای بسیار محدود بیندیشند. مدل او برمبنای یک وجود خیالی استوار بود که با برچسب «انسان اقتصادی» شناخته شد که با انسان واقعی که دارای گوشت و پوست و خون بود، متفاوت به نظر میرسید. این مدل همچنین نیازمند مفروضات محدودکنندهای درخصوص محیط حول انسان اقتصادی بود. این دستگاه نظری–فرضی سنگین و پیچیده، به والراس این امکان را میداد تا شواهد ریاضی از گمانه دستهای رئی مطرح کند؛ اینکه جهد و کوشش انسانهای منفرد به منظور بیشینهسازی سود مطلقشان، سود جامعه به مثابه یک کل را بدون هیچگونه مداخله بیرونی بیشینه میکند.
پارادایم اقتصادی کنونی بخشی از فرادستیاش را مدیون جایگاهش بهعنوان یک نظریه مبتنی بر ریاضیات صوری بوده و هرچیز دیگری به غیر از آن در اقتصاد، شبیه آش شلهقلمکاری از اندیشهها به نظر میرسد.
این عبارت جان استوارت میل که «پروژه ابداع فیزیک رفتار اجتماعی از همان ابتدا محکوم به شکست است»، به بهترین وجه کاستیهای مدل تعادل عمومی را نشان میداد. وی در نوشتاری با عنوان «درباره تعریف اقتصادسیاسی» (۱۸۴۴) مفهوم «انسان اقتصادی» را تعریفی دلبخواهی از آدمی میداند؛ تعریفی که براساس آن، انسان به نحو گریزناپذیری در جستجوی کسب حداکثر ملزومات، رفاهیات و تجملات در ازاء کمترین میزان کار و زحمت جسمی است. تورشتاین وبلن در مقالهای با عنوان «چرا اقتصاد یک علم تکاملی نیست؟» (۱۸۹۸) از مفهوم انسان اقتصادی به مثابه یک ماشینحساب لذت و درد یاد میکند که همچون یک پاندول میل به شادی، تحت لوای محرکهای محیطی در حال نوسان است. حتی در همان زمان، وبلن این نوع ادراک از ماهیت انسانی را منسوخ میدانست.
اغلب دانشمندان اجتماعی همنظرند که انسانِ اقتصادی ربط اندکی با انسان واقعی دارد و با این وجود تا همین امروز، مدل «تعادل عمومی» از جایگاهی مسلط در اندیشه و عمل اقتصادی برخوردار است. میلتون فریدمن در مقاله کلاسیک «روششناسی اقتصاد پوزیتویستی» (۱۹۵۳) به خوانندگانش اطمینان میدهد که پیشبینیهای ارتدوکس این مدل، میتواند درست باشد حتی اگر مفروضاتش نادرست باشد. نظریه والراس یک رویکرد مبتنی بر بازارآزاد افراطی را به منظور سیاستگذاری اقتصادی تجویز کرده و به فریدمن این اجازه را میدهد تا به نحو خستگیناپذیری، مدعی شود که اگر دولت به کناری برود همه چیز خوب خواهد شد، و روسای جمهور و نخستوزیران نیز به وی گوش فرامیدهند.
پارادایم اقتصادی کنونی بخشی از فرادستیاش را مدیون جایگاهش بهعنوان یک نظریه مبتنی بر ریاضیات صوری بوده و هرچیز دیگری به غیر از آن در اقتصاد، شبیه آش شلهقلمکاری از اندیشهها به نظر میرسد. سختترین چالش در قبال مدل مسلط، از سوی اقتصاددانان رفتاری مطرح شده که خواهان ابتناء نظریه و عمل اقتصادی براساس انسان واقعی و نه انسان اقتصادی هستند. اما تا زمانی که اقتصاددانان رفتاری، صرفا به گردآوری فهرست مغایرتها و تناقضاتی که تنها در نسبت با مدل تعادل عمومی مغایر و متناقض محسوب میشوند، بپردازند، همچون اقماری خواهند بود که قادر به گریز از مدار گرداگردشان نیستند. چرا که آنها هیچگونه نظریه مختص به خودشان را عرضه نمیدارند.
احتمالا، تکامل قادر خواهد بود نقشی را در پر کردن این خلاء ایفا کند. اما در وهله نخست مهم است که به خاطر داشته باشیم، نظریه تکامل به هیچ عنوان شبیه فیزیک نیوتنی نخواهد بود. نیوتن میتوانست توضیح ریاضی کاملی درخصوص حرکت اجسام فیزیکی ارائه دهد، چرا که ویژگیها و روابط متقابلشان نسبتا ساده بودند. هنگامی که روابط متقابل پیچیدهتر میشوند، قابلیت ما جهت توضیح مبتنی بر ریاضی ازهم میگسلد. عملا این نوع از پویایی را میتوان در سیستمهای پیچیده غیرزنده همچون وضعیت جوی، که پیشبینی در آنها بسیار دشوار است، نیز مشاهده کرد. اما حتی از آن، درخصوص سیستمهای زیستی یا اقتصادی صادق است؛ سیستمهایی که نه فقط پیچیدهاند، بلکه ویژگیها و روابط متقابلشان نیز در طول زمان دچار دگرگونی میشوند. بیتردید پروژه ابداع «فیزیک رفتار اجتماعی» با وجود جذاب بودن، برای تصورات قرن نوزدهمی از همان شروع کار محکوم به شکست بوده است. به هرحال یک نظریه درصورت تشابه با مکانیک نیوتنی، ضرورتا نمیتواند نظریه موفقی تلقی شود.
با اینحال، عمومیتپذیری یک نظریه تکاملی به شیوهای به غایت دشوار تحقق میپذیرد. تکاملگرایان از ابزار مفهومی خاصی استفاده میکنند، که قابل کاربست به مطالعه کلیه وجوه هر ارگانیسمی است. این ابزار مفهومی، متضمن چهار پرسش به موازات یکدیگر مشتمل بر دلمشغولی درخصوص کارکرد، تاریخ، سازوکارهای فیزیکی و تحول ویژگیهاست. بهعنوان مثال، «گونههایی که در صحراها زندگی میکنند، رنگشان شبیه شنهاست.» در خصوص تبیین این گزاره چه میتوان گفت؟ نخست اینکه میتوان گفت رنگشان شبیه شنهای صحراست، چرا که مانع از تمیز آنها توسط حیوانات شکارگر میشود (تبیین کارکردی). دوم اینکه رنگبندی متناظر با شنها، توسط سازوکارهای فیزیکی متنوع وابسته به خودِ این گونهها محقق میشود –خز در پستانداران، غشاء سختپوست در حشرات، پر درپرندگان- (تبیین فیزیکی). دیگر، سازوکارهای خاصی که بر آن اساس، گونه مورد نظر در مسیر خاصی تکامل یافته است (تبیین تاریخی) و درنهایت، تحول و توسعه در دوران حیات آن ارگانیسم برحسب مسیرهای متعدد (تبیین تحولی). پاسخهایی که به این چهار پرسش داده میشوند، منجر به فهم کامل رنگبندی گونههای زیستکننده در صحرا میشود. کلیه انشعابات زیست شناسی به واسطه این رویکرد، یکپارچه میشوند.
«آنچه برای قبیلهام خوب است، ضرورتا برای ملتم خوب نیست و آنچه برای ملتم خوب است، ضرورتا برای محیطزیست یا اقتصاد جهانی خوب نیست»
ممکن است به نظر برسد شیوه اندیشه بیان شده در عبارت فوق، مدت مدیدی است که از سیاستگذاری عمومی و اقتصادی حذف شده باشد. با این وجود، در هسته مرکزی مفاهیم اقتصادی قابل کاربست است. بالاخص وقتی به یاد آوریم که نظریه تکاملگرا، متضمن مطالعه تکامل فرهنگی به همراه تکامل ژنتیک است. پاردایم تکاملی، پیشفرضهایی را به چالش میکشد که عمیقا درکالبد نظریه اقتصادی ارتدوکس ریشه دوانیده، تا آنجا که بعضا بهعنوان پیشفرض بازشناخته نمیشوند. بهعنوان مثال مدل تعادل عمومی، بر پیشفرض بیشینه کردن سود مطلق توسط افراد مبتنی است. در حالیکه گزینش طبیعی در مقابل، بر تناسب نسبی استوار است. درمفاهیم سودگرایانه، چگونگی بقا و بازتولید مناسب ارگانیسم فاقد موضوعیت تلقی میشود؛ تنها چیزی که در آن موضوعیت دارد، همانا چگونگی بهکارگیری استراتژیهای بدیل توسط یک ارگانیسم است. ویژگیهایی که مزیتهای یک فرد را در برابر سایر اعضای گروه ارتقاء میبخشند، در قیاس با ویژگیهای مورد نیاز یک گروه جهت عملکرد یکپارچه برای دستیابی به اهداف مشترک، نوعا متفاوتند. آنچه که برای من خوب است، ضرورتا برای خانوادهام خوب نخواهد بود. آنچه برای قبیلهام خوب است، ضرورتا برای ملتم خوب نخواهد بود و آنچه برای ملتم خوب است، ضرورتا برای اقتصاد یا محیطزیست جهانی خوب نخواهد بود.
در هرکدام از حلقههای این سلسلهمراتب چندحلقهای، رفتار خودخواهانه، مخرب عملکرد کلیت مرتبه غایی خواهد بود. این قابلیت تضادآفرین که من آنرا «قانون آهنین گزینش چندسطحی» میم، در قلب همه نظریههای تکاملگرا قرار داشته و معضلهای دشوار برای دستهای رئی تلقی میشود؛ چنانچه شرایط خاص نیازمند سازمانهای کارکردی عالیتر جهت تکامل باشند، چگونه میتوان مفهوم منافع فردی تنظیم نشده که به نحو گریزناپذیری در خیر عمومی سهیماند را به جد تداوم بخشید؟
و نظریه تکاملگرا اینچنین به سمت مفهوم قابل اتکایی از دستهای رئی هدایت میشود، که البته متفاوت از تعبیر اقتصادی درک شده از آن است. مسلم است که دنیای زیستی، تعبیر مختص به خود را از دستهای رئی دارد؛ سلولها، ارگانیسمهای چندسلولی و کلونیهای حشراتی که زندگی اجتماعی دارند، واحدهای اجتماعی عالیتری هستند که با دقتی فوقالعاده عمل میکنند. واحدهایی که در سطوح پایینتر قرار دارند، از ذهنیت سطوح عالیتر بیبهرهاند. در بسیاری از موارد، سطوح پایینتر فاقد ذهنیت به معنای انسانی کلمه هستند. چنین موارد خارق عادتی از سازمانهای خودانگیخته، بدین علت وجود دارند که عملکرد گزینش طبیعی در واحدهای سطوح عالی، به ویژگیهای واحدهای سطح پایین که در خیر گروهی مشارکت دارند نیز سرایت میکند. اینکه دستهای رئی در گروههای انسانی عمل میکند، به علت تاریخ یکسان گزینش در وهله نخست در میان گروههای کوچک مقیاس، بهواسطه تکامل ژنتیکی و پس از آن در سطح گروههای کلان مقیاس بهواسطه تکامل فرهنگی است. چنانچه خوب بنگریم تکامل فرهنگی چند سطحی، همچنان پیرامون ما رخ میدهد. بهعنوان مثال، اتحادیه اروپا نمونهای است از اینکه هویتهای اجتماعی سطح پایین (ملتها) در تقابلشان، سازمان اجتماعی سطح عالیتری را شکل میدهند (اتحادیه اروپا).
با عنایت به تاریخ اسفبار نظریه تکاملی در قرون نوزدهم و بیستم، میتوان اقتصاددانان و کارشناسان سیاستگذاری عمومی را بابت نگرانی از تکاملگرایی به مثابه یک چارچوب نظری، محق دانست. حتی امروزه، اغلب مردم اصطلاح داروینیسم اجتماعی را معادل بیرحمی و درندگی بازار میدانند. اما امروز شکل جدیدی از داروینیسم اجتماعی تکوین یافته است و عملا مدافع تعاون و همیاری است.
هنگامیکه الینور اشتورم بهعنوان برنده نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۹ معرفی شد، اغلب اقتصاددانان جریان اصلی متحیر شدند. استیو لویت در مقالهای نوشت که اقتصاددانان، تاکنون اسمی از او یا کارهایش نشنیده بودند. اشتورم بر مبنای آموزشش (و نیز برحسب تلقی خودش)، یک دانشمند علوم سیاسی بود و حتی درمیان دانشمندان علوم سیاسی نیز بیگانه محسوب میشد. او این جایزه را بدین دلیل دریافت کرد که توانست اثبات کند، گروههایی که تلاش دارند مدیریت سرمایههای مشاع مانند سیستمهای آبیاری، جنگلها، شیلات و صیادی را در دست بگیرند، قادرند مانع از تراژدی مصرف زیاده از حد شوند. مشروط به اینکه بتوانند، خودشان را بهواسطه اکتساب برخی ویژگیهای برهریزانه سازمان دهند.
این دریافت در تناقض با عقلانیت اقتصادی رایج قرار دارد که تنها راهحل برای جلوگیری از تراژدی مشاعات را، خصوصیسازی مشاعات (درحد امکان) یا تنظیم از بالا به پایین می داند. اشتورم مدعیات خود را بر مبنای یک دیتابیس آماری جهانی از گروههای مرتبط با منابع مشاع مطرح کرده و نیز با نظریههایی برگرفته از علوم سیاسی، تئوری بازیها، (و از همه) نظریه تکاملگرایی استوار میسازد. بهعنوان بخشی از پروژه طولانی مدت موسسه تکامل در باب بازشناسی علم اقتصاد، بخت همکاری با لین و دانشجوی پست دکترایش مایکل کاکس را تا زمان مرگش در سال گذشته داشتم. کار ما نشان داد که هسته مرکزی اصول طرحریزی گروههایی که قادر به مدیریت موفق منابع مشاع باشند، تابع پویاییهای تکاملی در همه انواع گونهها و نیز تاریخ متمایز ما بهعنوان یک گونه همیارانه سطح عالی تلقی میشود. ما همچنین استدلال کردیم که این اصول، قادر به تعمیم به طیف کلانتری از گروههاست- به غیر از آنها که درصدد مدیریت منابع مشاع هستند.
پارادایم تکاملی، فراهم کننده منابعی جهت ایجاد یک مسیر فکری میانه بین دو قطب بازار آزاد افراطی و تنظیمگرایی زیاده از حد است.
تجربه شخصی من که ماحصل صدها گفتگویی است که با اقتصاددانان و کارشناسان سیاستگذاری عمومی داشتهام، نشان میدهد اغلب آنها دارای ذهنیتی باز هستند و از جانب مفهوم تکامل که میتواند رمز و رازهای رشته اقتصاد را بزداید، تهدیدی احساس نمیکنند. با این وجود اقتصاددانان اغلب بهصورت پیشفرض، نظریه تکاملی را در پیوند با کارهایشان قرار دادهاند، اگرچه آنرا رسما بهکار نمیگیرند. پرسشی که من بارها و بارها مطرح کردهام، این است: ارزش مازاد یک دیدگاهِ بهوضوح تکاملی، در قیاس با رویکردی که من و همکارانم با موضوعاتمان به شیوهای مختص به خود مواجه میشویم، در چیست؟ پاسخ من این است که اقتصاد بدون بهرهگیری از ایده تکامل، قادر نیست مابین «اهمیت فرآیندهای خود-سازماندهنده» و «اهمیت تنظیم» مصالحهای برقرار کند. پارادایم تکاملی، فراهم کننده مجموعه جدیدی از ابزارهای راهبری جهت ایجاد یک مسیر فکری میانه بین دو قطب بازار آزاد افراطی و تنظیمگرایی زیاده از حد است؛ دو قطبی که هر دوی آنها نتایج مصیبت بارشان را در گذشته نشان دادهاند.
موسسه تکامل در پی این پارادایم جدید، به همراه مرکز ملی تکاملگرایی (که یکی از بزرگترین بنیادهای علمی در حوزه نظریه تکاملی است) یک کنفرانس و مجموعهای از کارگاهها با مشارکت تعداد زیادی از متخصصان از رشتههای دانشگاهی مربوطه ترتیب داده است. این پروژه با انتشار ساله «ژورنال اقتصاد و رفتار سازمان» با عنوان تخصصی «تکامل به مثابه یک چارچوب نظری عمومی برای اقتصاد و سیاسستگذاری عرصه عمومی»، به ثمر نشست. مقالات مندرج در آن، دربردارنده این مدعا بود که: تکامل میتواند و میباید با در نظر گرفتن مفاهیم کلیدی همچون کارایی گروهی، ماهیت نهادها، خود-سازماندهی، اعتماد، آیندهپژوهی و محاسبه ریسک به مثابه یک چارچوب نظری برای اقتصاد و سیاستگذاری عرصه عمومی شناخته شود. ۱۳ مقاله مندرج در این ساله، زمینه کار مشترک برای این تغییر پارادایم را فراهم میکند.
البته همچنان نمیتوان درخصوص پارادایم تکاملی، به علت بدیع بودن و تازگی آن قضاوت کرد. هیچ نظریهای در فرصت اندک، قادر به پاسخگویی به کلیه پرسشهای مطروحه در آن زمینه نیست و هیچ تئوری نوپایی، قادر نیست به تبیین پدیدهای پیچیده همچون بحران اقتصادی ۲۰۰۸ امید داشته باشد. بااینحال، با گذشت زمان و پالایش این نظریه، اقتصاددانان میتوانند همراهی بیشتری با توماس هاکسلی زیستشناس بیابند؛ کسی که اول بار در مواجهه با نظریه چارلز داروین در ۱۹۵۹ نوشت: «چقدر احمق بودم که تاکنون دربارهاش فکر نکرده بودم».
این مقاله ترجمه ای است از:
http://aeon.co/magazine/society/how-evolution-can-reform-economics
بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
آیا استفاده کردن از آمازون اخلاقی است؟
۴ دی ۱۳۹۷
مقدمهی مترجم: تالیفات رابینسون که مترجم پیشتر مقالهای از او با عنوان «چگونه میتوان از کشتار جمعی دفاع کرد؟» ترجمه کرده است دستکم دارای دو مزیت هستند: ۱.طرح مسائل
خواندن و نوشتن به معیار
۲۶ آذر ۱۳۹۷
داروینیسم اجتماعی
فارسی زبان رسانهها و آموزش در ایران است. کتب آموزشی بر اساس این زبان تدوین شدهاند و در طول سالیان روشهای آموزش خواندن و نوشتن فارسی با تغییرات و تعدیلهای
«گذشتهای بهتر هنوز هم ممکن است»
۲۴ آذر ۱۳۹۷
این مصاحبه برای اولین بار در آگوست ۲۰۱۷ در dVERSIA و به مناسبت ترجمه کتاب بوریس بودن «محدودهی گذار: دربارهی پایان پساکمونیسم[3]» به زبان بلغاری منتشر شده است. ندا
چند سالته؟
۱۷ آذر ۱۳۹۷
تلفنم زنگ میخورد. خانم سردبیر است. سلام نکرده، میگوید که خجالت بکشم. چون کسی که با او مصاحبه کردهام چهل سالی از من بزرگتر بوده است. باید احترامش را نگه
ما دزد نیستیم، فرهنگی هستیم
ایمان بهپسند | ۱۶ دی ۱۳۹۷
۱ از دههی شصت زیاد میشنویم؛ در گفتهها، نوشتهها و تصویرها، از نقطهنظرهایی بعضا گوناگون و متفاوت، به بهانهها و هدفهایی مختلف؛ در کتابهای درسی، آلبومهای خانوادگی، برههای تلویزیون سیمای
پنج سال فاصله تا بروز فاجعه عمومی آب در کشور
۱۵ دی ۱۳۹۷
نوبخت: حقوق کارمندان و بازنشستگان بیش از ۲۰ درصد افزایش نیابد
۱۳ دی ۱۳۹۷
۷۰ درصد از نقدینگی کشور در دولت «تدبیر و امید» خلق شده است
۱۲ دی ۱۳۹۷
۲۵۰ هزار هکتار از جنگلهای لرستان دچار خشکیدگی است
۱۲ دی ۱۳۹۷
شفیعی کدکنی را «بهدلیل همراه نداشتن کارت» به دانشگاه تهران راه ندادند
۱۲ دی ۱۳۹۷
محسن هاشمی: قرار شد کار پدر به پسر ربطی نداشته باشد
۱۱ دی ۱۳۹۷
یادداشتهایی در معرفی کتاب، موسیقی و .
پیکاری تازه برای حقوق بشر
امیر یعقوبعلی
اعلامیه حقوق بشر و تاریخچه آن | گلن جانسون | ترجمه محمدجعفر پوینده |نشر نی
میدان
http://meidaan.com
هرگونه انتشار و بازنشر مطالبی که میدان اولین انتشار دهندهی آن است، آزاد بوده و توصیه میشود. درباره مطالبی که از منابع دیگر در سایت میدان با ذکر منبع بازنشر شدهاند، محدودیتهای منبع اصلی معتبر خواهد بود.
نسخه ۳/۰ – تاریخچه تغییرات
۱۳۹۷
شنبه, ۷ام مرداد, ۱۳۹۶
منبع این مطلب مجمع دیوانگان
مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
داروینیسم اجتماعی
«چارلز داروین» در نظریه زیستشناسانه خود اصل «بقای اصلح» را مطرح کرد؛ بدین معنا که در نظام طبیعت گونههای ضعیفتر از بین میروند و تنها موجوداتی بقا مییابند که قدرت تطابق بیشتری داشته باشند. این نظریه «بقای اصلح» خیلی زود از مرزهای زیستشناسی عبور کرد و وارد جامعهشناسی شد. نخستین بار این «هربرت اسپنسر» بود که بحث «داروینیسم اجتماعی» را مطرح کرد. اسپنسر دو نطفه یمون در نظریه خود کاشت که بعدها به فجایع بزرگی بدل شدند:
نخست اینکه نظریات داروین را در مورد جوامع انسانی نیز صادق دانست. یعنی آنچه به زبان ساده میتوان «قانون جنگل» خواند را به جوامع انسانی نیز تعمیم داد. نکته دوم که انحرافی آشکار از نظریات داروین بود بحث «الزامآور» اسپنسر بود. یعنی بر خلاف داروین که هیچگاه به صراحت نگفته بود که قانون طبیعت «باید اینگونه باشد»، اسپنسر در مورد جوامع انسانی این شرط الزامآور را طرح و آن را به صورت یک اصل اخلاقی درآورد. بدین ترتیب، در نظریه داروینیسم اجتماعی که اسپنسر مطرح کرد، نه تنها قویترها باقی مانده و ضعیفترها از بین میروند، بلکه انسانها به صورت اخلاقی باید از کمک به ضعیفترها خودداری کنند تا آنها از بین بروند و نژاد بشر اصلاح شود!
امروزه میدانیم که هرگونه توصیف تحولات اجتماعی بر پایه ژنتیک توضیح صریح و شفاف همان «داروینیسم اجتماعی» است. اینکه فقرا به این دلیل فقیر هستند که ژن خوبی نداشتهاند و افراد موفق به دلیل دریافت ژن موفقیت است که پیروز شدهاند. با همین نطفههای یمون، هر گروه فرادست که قدرت مییابند خود را محق خواهند دانست که دیگر نژادهای ضعیف یا «پست» را از بین ببرند و چنین جنایتی را «امری اخلاقی برای تضمین زندگی بهتر انسانها» قلمداد کنند. فاشیستها، بزرگترین میراثداران همین نظریه «داروینیسم اجتماعی» بودند و دقیقا بر پایه همین نظریات شوم ابتدا نسلکشی معلولان و ناتوانهای ذهنی را به راه انداختند و سپس به سراغ نژادها و اقوام دیگر رفتند.
* * *
زمانی که انتشار خبر و تصاویر گورخوابهای تهران افکار عمومی را متاثر ساخت، یک کاریکاتوریست مشهور نسخه «مقطوعالنسل» کردن گورخوابها را پیچید. فرمولی که طابقالنعل بالنعل یادآور «داروینیسم اجتماعی» بود: حذف یا نادیده گرفتن تمامی علل و عوال اجتماعی و سیاسی که منجر به چنین شکاف طبقاتی آشکاری شده و تقلیل مساله به ژن طلوب این افراد که باید جلوی انتقال آن گرفته شود! البته در آن مورد خاص، آقای هنرمند دستکم برای حفظ ظاهر مدعی شد که نگرشی نژادگرایانه ندارد، اما خیلی زود نوبت به کسانی رسید که با افتخار از نژادگرایی سخن میگویند.
«حمیدرضا عارف» در مصاحبه تصویری خود دلایل «موفقیت« خود را بهرهمندی از یک «ژنتیک موروثی» و دریافت «دو خون خوب» از جانب پدر و مادرش معرفی کرده است. حتی بزرگترین نظریهپردازان نازی هم هیچگاه به مخیلهشان نرسید که تمام امکانات اجتماعی و رانتهای خانوادگی را کنار بگذارند و رتبه کنکور کسی را در پیوند ژنتیک با پدر و مادرش خلاصه کنند؛ با این حال، مساله برای من اساسا چیز دیگری است: آنکه دارد کثیفترین نسخههای نژادگرایی را به این صراحت و با افتخار مطرح میکند، فردی است با پلاکارد و ادعای اصلاحطلبی!
مشخصا اگر ما هم بخواهیم گناه نفرتانگیز آقازاده جناب عارف را ناشی از ژنتیک معیوب خود ایشان قلمداد کنیم در دام همان نگرش نادرستی افتادهایم که باعث انتقاد از ایشان شده است؛ اما به نظرم کاملا طبیعی و منطقی است که از محمدرضا عارف انتظار داشته باشیم که نسبت خود را با این نگاههای نژادگرایانه مشخص کرده و در برابرش موضع بگیرد.
به نظرم در گام نخست، مایه شرم و خجالت است اگر دکتر عارف ضرورتی در تکذیب یا مذمت این نظریات ضدانسانی احساس نکند؛ اما در گام دوم، این اصلاحطلبان هستند که باید تکلیف خودشان را با چنین چهرهای مشخص کنند. اگر عارف حاضر نباشد این نظریات را منکر شود، آن وقت مایه شرم و خجالت تمامی اصلاحطلبان است که چنین فردی را همچنان در اردوگاه خود حفظ کنند، چه برسد در جایگاه «رییس شورای عالی اصلاحطلبان». نژادپرگرایان امروزه در سراسر جهان به عنوان بدترین گروه در منتها الیه راست افراطی شناخته میشوند. پس در گام نخست و شاید از همه مهمتر، اگر اصلاحطلبان ایرانی هرچه سریعتر نسبت خود را با این وضعیت جناب عارف مشخص نکنند، آن وقت حتی کل ملت ایران باید شرم کند از اینکه نژادگرایان خود را به جای یک گروه نفرتانگیز افراطی، در جایگاه جریان «اصلاحطلب» به رسمیت میشناسد.
(ارجاع میدهم به مجموعه «ملاکهاییبرای اصلاحـطلبی» و ملاک «ضدیت با هرگونه تبعیض»)
نظر (بهوسیله فیسبوک)
مطلب را به بفرستید
دستهبندیها: تمام مطالب
برچسبها: «بقای اصلح» | «حمیدرضا عارف» | «داروینیسم اجتماعی» | اصلاحطلبان | شکاف طبقاتی | نژادگرایی | چارلز داروین | گورخوابهای
دیدن تمامی مطالب نوشته شده توسط این نویسنده زردآلو کک و مکی
« مطلب قبلی
مطلب بعدی
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.
(الزامی)
(الزامی)
پرسشهایی که این روزها برای بسیاری از روشنفکران و اهل مطالعه مطرح میشود، این است که چرا دیگر مردم روشنفکران را به خوبی نمیشناسند و چرا سلبریتیها تاثیر بسیار شگرفی در جامعه پیدا کردهاند. همچنین شاهد هستیم که فضای مجازی عرصه قدرت بسیاری از بازیگرها و هنرمندان مشهور شده است و دنبالکنندههای فراوانی هم دارند. تمام این مسائل باعث شد تا با دکتر ناصر فکوهی، انسانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی به گفت وگو بنشینیم. او همچنین استاد گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، مدیر وبگاه انسانشناسی و فرهنگ و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی است. فکوهی اعتقاد دارد که در وضعیت بسیار تهدیدآمیزی به سر میبریم. این گفتوگو را در ادامه میخوانید. **جناب دکتر در یادداشتی با عنوان «سلبریتی»هایی که ما ساختهایم، میگویید: «برای خود تصمیم گرفتهایم، سلبریتیهایی از جنس خودمان بسازیم که نه فقط در آن حوزههای رایج وجود دارند، یعنی موسیقی، ورزش و تلویزیون و سینما بلکه سلبریتیهایی هم بسازیم از جنس روشنفکر، هنرمند و دانشگاهی، فعال فرهنگی و فعال سیاسی و سیاستمدار و حتی «آقازاده» صاحب «ژن خاص». اما ما به این اکتفا نکردهایم بلکه ساختار سلبریتیهای عامیانه و عامهپسند را به شکلی تقریبا باورنکردنی و بیسابقه در جهان(به جز در امریکا که به شدت مورد استناد گروهی از روشنفکران ماست) هر دو گروه را با یکدیگر آمیختهایم سپس تلاش کردهایم به رفتارهایی کاملا بیمارگونه شکلی «عادی شده» بدهیم». این وضعیت آشفته چقدر ما را تهدید میکند؟این وضعیت بسیار تهدیدآمیز است زیرا در جهانی که خود دارای پیچیدگیهای بسیار بوده و باید در آن با احتیاط زیاد و بسیار استراتژیک عمل کرد تا منافع خود را به بیشترین حد ممکن با منافع سایرین هماهنگ کرد(چه در سطح فردی و چه در سطح گروهی)، ما موقعیتهایی غیرقابل دفاع به وجود آوردهایم. افرادی بدون مشروعیت و مهارت و شایستگی را در نقاط کلیدی قرار داده و با رفتارهای عامیانهای که حتی از سوی روشنفکران و دانشگاهیانمان به صورت رایج سر میزنند(مثل لومپنیسم و توهین به این و آن درباره هر موضوعی و شخصی کردن مسائل به جای پرداختن به اصل موضوع) در حال از میان بردن آخرین ارزشها و شاخصهایی هستیم که باید الگوهای راهنمای افراد و گروهها برای داشتن یک جامعه سالم باشد. در این شرایط بسیاری از دانشگاهیان به صرف ِ«دانشگاهی بودن» به خود اجازه میدهند، تفکر را در همه اشکال غیردانشگاهی آن از جمله روزهنگاری و ترویج رسانهای فکر به زیر سوال ببرند. در این حال بسیاری از غیردانشگاهیان نیز با مطرح کردن عنوان فهوم «حکومتی بودن» حتی درباره سرسختترین ناقدان ِسیستم موجود به خود اجازه میدهند، دانشگاهیان را «سرسپرده» و «بیسواد» و بند. برخی از مسوولان نیز به صورتی مبهم، گاهی طرف این و گاهی طرف آن دیگر را میگیرند و به صورتی که به نظر خودشان «پشتپرده» میآید ولی برای همه روشن است، تلاش میکنند به جای اداره و سامان دادن به مشکلات کشور، درون این گیرودارهای فکری و اجتماعی داخل شده و این و آن را تقویت کنند. در چنین شرایطی به نظرم تکلیف کسانی که بنابرتعاریف رایج و غالب در همه جای جهان قاعدتا باید «سلبریتی» قلمداد شوند(در حوزه نمایش، ورزش، سینما و) روشن است: وقتی آنها میبینند که اساتید و روشنفکران ما به دنبال سلبریتی شدن و جنجال به پا کردن برای افزایش «هواداران» هستند، این را نوعی چراغ سبز کامل تلقی میکنند که دو چندان بر رفتارها و گفتارهای عجیب و غریب خود صرفا برای ایجاد شوک و ضربه زدن به افکار عمومی و تحریک کردن این و آن و سر و صدا کردن بیفزایند. اما همه اینها در فرآیندی کاملا روشن تبدیل به آسیبهای اجتماعی میشوند که چوبش را همه خواهند خورد.**برخی از بازیگرانی که نقش انسانهای ساده روستایی را در سریالهای تلویزیونی بازی میکنند؛ در فضای مجازی عکسهای مختلفی از زندگی لوکس و لاکچری خود به اشتراک میگذارند. این دوگانگی را چطور بررسی میکنید؟به نظرم نباید از این یا آن «شخص» سخن گفت زیرا این ما را به یک گفتمان روانشناسانه میکشاند. البته ممکن است که این موارد، آسیبهای روانی باشند اما من نه تخصصی در این زمینه دارم و نه اعتقاد دارم که چنین باشند. به نظر من در جامعه باید بستری اجتماعی وجود داشته باشد که به «ساخته شدن» این دیدهها کمک میکند. اگر در جامعهای «سادگی روستایی» نوعی ضد ارزش و «لاکچری بودن شهری» نوعی ارزش نباشد، یعنی اولی را نوعی «از قافله عقب افتادن» و دومی را نوعی «به روز بودن» تلقی نکنند، میتوان بدون تردید ادعا کرد، افراد زیادی را نخواهیم یافت که از این الگوها تبعیت کنند تا برای خود «اسم و رسمی» دست و پا کنند.واقعیت آن است که در فرآیندی طولانی جامعه ما ارزش زندگی ساده و شرافتمندانه را از دست داد و برعکس به زندگی لوکس و اشرافی ارزشی بالا داد ولو اینکه در مورد اول سادگی سبب شده باشد، فرد اخلاق، انسانیت و شرف خود را حفظ کند و اشرافی بودن برعکس اینها را در او از میان برده باشد. اینها شرایط به وجود آمدن «برساختههای اجتماعی » هستند. همین بحث را ما در زمینه فکری هم داریم در همین فرآیند جامعه ارزش کار فکری درازمدت و تدریس و آموزش و پژوهش و فروتنی را از میان برد و برعکس به قهرمانپروری و مرید و مرادسازی و لومپنیسم و توهین و تحقیر دیگران برای بالا بردن خود ارزش داد و نتیجهاش را امروز در لومپنیسم روشنفکرانه میبینیم. بنابراین باید ساختارهای معیوب و آسیبزده را هدف گرفت و نه آدمها را که معلول آنها هستند و متاسفانه وقتی جامعهای به شدت بحرانزده باشد هیچ چیز نه تجربه، نه پیشینه و سن و سال و روابط اجتماعی و سرمایه فکری کسی را از افتادن درون سرابها و دامهایی از این دست مصون نمیکند.**در چند روز گذشته شاهد بودیم که پزشکان بسیاری به توصیههای پزشکی یک خانم هنرپیشه ایراد گرفتند و حتی این بازیگر به دادسرا احضار شده است. چرا بازیگرها وارد حیطه تخصصی سلامت هم شدهاند؟به این دلیل ساده که کمتر کسی در جایگاه واقعی خود هست. به نظرم میتوان به آن خانم ایراد گرفت اما دو نکته را نباید از یاد برد: نکته اول آنکه بسیاری از کسانی که به شکل صوری اما رسمی در موقعیت «پزشک» قرار گرفتهاند، جایگاه خود را با هنرپیشه پولساز اشتباه میگیرند و به دنبال شهرت و پول هستند و نه مداوای مردم و دوم اینکه جامعه آنقدر نسبت به همه چیز بیاعتماد است که در این جابهجاییها، نقشهای اجتماعی به سادگی به تغییر نقشها تن میدهد و همین ممکن است هنرپیشهای را ترغیب کند که حرفهایی بزند کاملا بیرون از دایره دانش و مشروعیتش و البته مردم نیز در اینجا بیتقصیر نیستند زیرا از یک سو از علم و دانش صحبت میکنند و آن را تقدیر کرده و برای فرزندان خود آرزوی عالم و دانشمند شدن دارند. اما از سوی دیگر خرافات و ضدیت با علم و دانش را نیز جذاب میدانند و زمانی که سخنی را میشنوند از خود سوال نمیکنند، مشروعیت کسی که آن سخن را میگوید، چیست و چقدر باید بنا بر این مشروعیت از آن سخن تبعیت کرد یا آن را نادیده گرفت. جدا افتادن ما از فرآیندهای رایج در جهان چه در سیستمهای اجتماعی متعارف و روزمرهمان و چه در فرآیندهایی مثل علم و دانش و روشنفکری و تفکر و نشر و رسانه و سایر حوزهها سبب شده است که الگویی بیرونی نیز برای سنجش خود نداشته باشیم. زمانی که بدترین الگوها(مثل لومپنیسم) را از زبان و در کردار آخرین کسانی میبینیم که باید این رفتارها و کردارها را از خود نشان بدهند(مثلا روشنفکران و دانشگاهیان) آن وقت است که همه چیز واژگون میشود و در چنین جامعهای میتوان انتظار هر چیزی را داشت.**شما در یادداشتی با عنوان شهرت به مثابه ساختار ِبلاهت، مینویسید:«سازوکار ساختن شهرت، ذهن و بدن ما را در دست میگیرد، نظامهای حسی ما را کنترل و هدایت میکند تا اولا خواستار«صابون» باشیم و آن را یوتوپیایی کنیم ثانیا صابون «الف» را نسبت به صابون «ب» برتر بدانیم و یا آنها را در ردهبندیها و تقسیمهای خیالین قرار بدهیم تا بهتر بتوانیم «بفروشیم». شهرت بدین ترتیب ما را درون بلاهت و از خودبیگانگی هدایت میکند تا داوری بر پایه عقل سلیم یا قابلیتهای انتسابی یا اکتسابی(شناخت زیستی، عمومی یا تخصصی) خود را رها کنیم». آیا این شهرت جامعه معاصر را تهدید میکند و باعث بلاهت مقلدان افراد مشهور میشود؟ بدون شک چنین است. ما در جامعهای هستیم که مدل مرید و مرادی در حال تعمیم یافتن کامل در آن است و مدل تفکر انتقادی به شدت در حال کاهش و حاشیهای شدن. نتیجه منطقی گسترش بیمانند بلاهت و تبدیل شدن آن به یک ساختار «طبیعی» است که اگر شاهد عکسش باشیم باید تعجب کنیم و نه از خود آن.**برخی میگویند که سلبریتیها، انسانهای نابغهای هستند و باید پولدار باشند و این پول را به رخ مردم هم بکشند. نظرتان چیست؟چنین سخنان سخیفی را اگر مردم عامی و کمسواد به خصوص کسانی که هیچ شناختی نه از گذشتههای جامعه خود داشته باشند و نه به خصوص شناختی از تاریخ و وضعیت کنونی جوامع دیگر به نظرم ابدا در جامعهای که وضعیتش را تشریح کردم، عجیب نمیآید. اما وقتی آن را به نوعی از زبان کسانی میشنویم که باید خود الگوی جامعه باشند، آنجاست که باید از یک فاجعه سخن گفت. البته وقتی چنین گروهی سخن میگویند، سخن خود را «زیباسازی» میکنند یعنی میگویند: افراد موفق شایستهترین افراد در هر جامعه هستند بنابراین هر اندازه ثروت و شهرت داشته باشند، حق آنهاست زیرا برای این کار هم دارای استعداد لازم بودهاند و هم بسیار زحمت کشیدهاند، این یعنی یک داروینیسم اجتماعی. این یعنی یک جامعه عقب افتاده نولیبرال که باوری به همبستگی اجتماعی و وابسته بودن سرنوشت اعضای خود ندارد و فقط به فکر آن است که نخبگان بیشتری داشته باشد تا بتواند با آنها فخرفروشی کند.**آیا درآمد چند 1 میلیونی سلبریتیها در یک ماه که تفاوت فاحشی با درآمد یک میلیون تومانی یک کارگر در ماه دارد؛ باعث شکلگیری شکاف اجتماعی و حتی بروز خشم و کینه نمیشود؟در یک جامعه نولیبرالی مانند جامعه ما که مهار مدیریت خود را در حوزه فکری به دست کسانی داده که مهمترین مساله برایشان روابط مرید و مرادی است و در آن راه حاضرند همه چیز را فدا کنند چنین چیزهایی کاملا «طبیعی» است. زیرا چنین جامعهای، مغز آشفتهای دارد که در آن بدترین چیزها با بهترین چیزها در هم آمیختهاند بنابراین حتی به آینده خود نیز نمیاندیشد. سلبریتیها در همه جای جهان ممکن است درآمدهایی بسیار بالا داشته باشند اما یا باید تعداد آنها محدود باشد و یا رفاه آن جوامع بسیار بالا باشد. مساله تعادل در یک جامعه است. مساله ما در جامعه خود سلبریتیها نیستند بلکه تمایل گستردهای است که به الگوهای سلبریتی شدن، پولدار شدن، چهره شدن، مراد شدن، قهرمان شدن و وجود دارد که بسیاری شعور و شرافت خود را نیز در راه آن از دست دادهاند.منبع: روزه اعتماد؛ 1397.1.11 گروه اطلاع رسانی**937**22
اجتماعي
اعتماد
مسايل اجتماعي
سلبريتي ها
داروینیسم اجتماعی
ارتباط با سردبیر newsroom@irna.ir
تماس بی واسطه با مسئولین
بالای صفحه
خبر گزاری جمهوری اسلامی پست الکترونیک : irna@irna.ir
© کلیه حقوق این سایت متعلق به خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع آزاد است.1